گردان قرآنی حضرت قاسم بن الحسن(ع)

گردان قرآنی حضرت قاسم بن الحسن(ع)
طبقه بندی موضوعی

حر ابن فلق

دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۱:۱۴ ق.ظ

حرابن فلق

امام حسین (ع‏):

«و الله ما اخطاک امک حیث سمتک حرا و الله انک حر فی الدنیا و الاخرة»

«سوگند به خدا اشتباه نکرد مادرت به این که تو را حر نامید به خدا قسم تو در دنیا و آخرت حر و آزاده ایی»

حرّ بن یزیدبن ناجیة بن سعد، از بزرگان قبیله بنی تمیم  و از سران کوفه و بعد از عمر ابن سعد بزرگترین فرد در کوفه بوده.

ولی با انها فرق داشت...

پس از هلاکت معاویه ابن ابی سفیان پسرش یزید خلیفه شد.

شور انقلابى مردم کوفه برای قیام بر علیه حکومت اموی به حدى رسیده بود که در اندک مدتى، حدود 12000 نامه براى آن امام حسین (ع)ارسال کردند.

اما نگفتند اماده چه چیزی هستند....یاری امام یا جنگ با امام؟

امام حسین علیه السلام جهت حرمت حرم امن الهى و خنثى کردن توطئه هاى یزید، ناچار شد که حجش را به عمره مفرده تبدیل کرده و از مکه خارج شود و به سوى کوفه رهسپار گردد....

حسین میابه کوفه کوفه وفا نداره...

کوفی بی مروت شرم وحیا ندارد....

 عبید الله ابن زیاد حر را مامور کرد تا با1000 نفر خارج از شهر کوفه جلوی امام را بگیرند. لشکر هزار نفری حرّ در شدت گرمای ظهر، در برابر امام حسین(ع) با شمشیرهای آویزان، صف کشیدند. امام احساس کرد که آنها تشنه اند، به اصحاب و یارانش فرمود کرد: «این قوم را سیراب و لب اسبهایشان را تر کنید.» پس از اینکه لشکر حرّ سیراب شدند، امام به آنها گفت: ای مردم شما کیستید؟ جواب دادند: یاران عبیدالله هستیم. امام فرمود: فرمانده شما کیست؟ گفتند: حرّبن یزید ریاحی. امام به حرّ گفت: ای فرزند یزید، وای بر تو، با مایی یا بر ما؟ حرّ در جواب گفت: بر تو ای ابا عبدالله. در این لحظه امام فرمود:                 «وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ».

هنگام ظهر شد موذن اذان گفت .امام روبه به حر گفت: می خواهی با یاران خود نماز بخوانی؟ حرّ با اینکه پیشوای قوم و فرمانده سپاه بود، متواضعانه در پاسخ امام گفت: همگی پشت سر شما نماز می خوانیم. امام حسین(ع) پس از نماز، بر شمشیر خود تکیه زد و پس از حمد خدا رو به لشکر حر فرمودند: «ای گروه مردم، من نزد شما نیامدم، تا آنگاه که نامه های شما به من رسید و فرستادگان شما به نزد من آمدند که نزد ما بیا; زیرا امام و پیشوایی نداریم و امید است خدا به وسیله تو ما را هدایت کند. پس اگر به دعوتی که خود کرده اید، پایبندید، بار دیگر پیمان ببندید تا مطمئن شوم و اگر این کار را نمی کنید و از آمدنم ناخوشایند هستید، از همانجا که آمدم به همان جا برمی گردم.»
پس از سخنان امام، حر ریاحی گفت: «ابا عبدالله ما از این نامه ها و فرستادگان خبر نداریم» امام حسین(ع) برای اثبات گفته های خود به عقبة بن سمعان فرمود: «عقبه! آن خورجین نامه ها را بیاور».
به دستور امام، عقبه نامه های کوفیان را آورد و پیش لشکریان حرّ ریخت، همه می آمدند، نگاه می کردند و بر می گشتند. حر ریاحی گفت: «ابا عبدالله ما از کسانی که برایت نامه نوشته اند نیستیم، مأموریت ما این است که از تو جدا نشویم، تا تو را نزد عبیدالله ببریم.»
امام تبسمی کرد و در جواب گفت: «مرگ به تو از این کار نزدیک تراست.»

امام به یاران و اهل بیت خود گفت: «بانوان را سوار کنید تا ببینم حر و یارانش چه می کند.» هنگامی که سوار شدند، سواران حر جلوی آنها را گرفتند. امام حسین(ع)ناراحت شد و در حالی که دست به شمشیر برده بود،به سوی حر حرکت کرده بود گفت: ««ثَکَلَتْکَ أُمُّکَ مَا الَّذی تُرِیدُ أَن تَصنَعَ»                مادرت به عذایت بنشیند میخواهی چه بکنی؟
حر با اینکه از حرف امام به شدت ناراحت شده بود، در جواب امام گفت: «به خدا سوگند هر کس نام مادرم را می برد، جوابش را می دادم، امّا به خدا قسم نمی توانم درباره مادرت
فاطمه جزنیکی چیزی بگویم .

اینجا  سراسر قلب حر را برقی از جنس احترام به ساحت مادر روشن کرد.

کاروان امام به سوی مقصدی نا معلوم حرکت کرد

از سوی کجاوه های بانوان صدایی می اید...

گویا کسی دارد همان چیزی را که پیغمبر بارها پشت سر حسنین میخواند را میخواند...

صدای زینب است... دارد معوذتین میخواند...

 اری او بارها این حرز را در کودکی با صوت زیبای پیغمبر شنیده است...

حرکت امام ادامه یافت تا به سرزمین نینوا رسیدنند و در همانجا خیمه زدنند.

ارباب من غریبونه از دست کوفی نامرد اواره تو بیابونه...

                                 چشم زهرا پر از خونه  میخونه عشق من برگرد حال زینب پریشونه...

معلوم نبود تا روز عاشورا در دل حر چه گذشت... روز عاشورا، امام حسین(ع) با صدای بلند از مردم یاری خواست و گفت:
«أَما مِنْ مُغِیث یُغِیثُنا لِوَجْهِ اللهِ؟ أَما مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللهِ؟»
حر ریاحی با شنیدن سخنان جانسوز امام، مضطرب و پریشان شد، حرّ نگران و آشفته در گوشه ای ایستاد و به فکر فرو رفت. به دنبال بهانه ای می گشت که از لشکر عمر سعد جدا شود، لذا آمد و  به فردی گفت: اسبت را آب داده ای؟ گفت: نه ، حر گفت: «من می روم و او را سیراب می کنم
»                                    با این بهانه از لشکر عمر سعد فاصله گرفت و راهش را به طرف خیمه گاه امام، کج کرد. مهاجر بن اوس که همراهش بود، به حُر گفت: از کارهایت متحیّر شده ام، به خدا قسم هرگز تو را این گونه ندیده ام، اگر از دلیران کوفه سؤال می کردند، نام تو را می بردم. حر در جواب گفت:
«به خدا قسم، خود را در میان بهشت و جهنم می بینم، ولی چیزی را بر بهشت ترجیح نخواهم داد. اگر چه مرا بکشند و پاره پاره کرده و بسوزانند.»

 حُرّ به خیام اهل بیت نزدیک می شد، در حالی که دست بر سر نهاده وکفش هایش را بر گردن اویخته بود و زمزمه می کرد: «أَللّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ، فَتُبْ عَلَیَّ، فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیائِکَ وَ أَوْلادِ بِنْتِ نَبِیِّکَ».

گریه اش تمام شدنی نبود و چندین بار زمین خورد ولی در نهایت خودش را به اربابش رساند .هنگامی که نزد امام رسید با ناراحتی و پشیمانی گفت:
«جانم فدایت، ای فرزند رسول خدا، منم کسی که راه را بر تو بستم و سایه به سایه با تو آمده و از تو جدا نشدم و تو را در این سرزمین پر آشوب نگه داشتم. به خدایی که هیچ معبودی جز او نیست، هرگز گمان نمی کردم این قوم چنین رفتاری با تو داشته باشند و به حرفهایت گوش نکنند
به خدا قسم اگر می دانستم نمی پذیرند، درباره ات خطایی مرتکب نمی شدم، حال پشیمان و توبه کنان آمده ام تا جانم را فدا کنم، آیا توبه ام پذیرفته می شود؟»
امام در پاسخ فرمود:
«نَعَمْ، یَتُوبُ اللهُ عَلَیْکَ، وَ یَغْفِرُ لَکَ، ما اِسْمُکَ؟».
جواب داد: «حر بن یزید» امام فرمود پسرم علی اکبر بیا و عموبت حر را از زمین بلند کن....
  حر : «ارباب چون اولین کسی بودم که راه را بر تو بستم،
اجازه بده اولین شهید راهت باشم، شاید به این وسیله در زمره کسانی باشم که فردای قیامت با جدّت محمد مصطفی(ص) مصافحه می کنند.»

«دیگر تمام وجودش را نور فرا گرفته بود دیگر تاب ایستادن نداشت باید راهی می شد تا ان چیزی که باید بشود ، بشود»

حرّ پیشاپیش امام حسین(ع) ایستاد و خطاب به لشکر دشمن گفت:
«اینها از تشنگی به جان آمده اند. پاس حرمت ذریّه محمد(ص) را نداشتید. خدا روز تشنگی، شما را سیراب نکند ، ای اهل کوفه، این بنده صالح خدا را فرا خواندید، وقتی آمد او را رها کردید. گفتید در راه تو جان تقدیم می کنیم ولی اینک بر او شمشیر کشیدید».

 هنگامی که سخنان صریح و بی پرده حرّ به اینجا رسید، گروهی به او حمله کردند. حرّ توانست با نبردی شجاعانه ۴۰ نفر از دشمن را به درک واصل کند. ولی سرانجام بر اثر ضربه ای که بر اسبش خورد، بر زمین افتاد و مجروح شد. اصحاب امام حسین(ع) پیکرش را به خیمه گاه منتقل کرد ، و در حالی که حرّ آخرین نفسهای زندگی را می کشید، حضرت خم شد و چهره اش را از گَرد و غبار پاک کرد و فرمود:

«أَنْتَ الحُرُّ کَما سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرَّاً فی الدُّنْیا وَالاْخِرَةِ»

دیدید گفتم با بقیه فرق داشت..... اخه اون حر بود....


عباسعلی سیاسر

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۰۱
گردان قرآنی قاسم بن الحسن (ع)

نظرات  (۷)

۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۱:۱۶ گردان قرآنی قاسم بن الحسن (ع)
سلام عباس آقا
برا شروع خوب بود ولی خیلی طولانی!
و البته دیر!
سلام
درسته که خیلی دیر شد، ولی کیفیت متن انقدی خوب بود که این تاخیر رو پوشش بده، یه نکته خوب این بود که با خط کوفی نوشتی و همین کار باعث شد تا حس رو منتقل کنی و متن طولانی آدمو خسته نکنه، آفرین عباس.
خدا قوت...
خداقوت...
سلام
خیلی خوب بود..
دخالت نمی کنم تو کار ها.... ولی می تونستی متن رو با یکی از سوره ها ادغام کنی (البته دخالت کردم تو کار !!!!!!!!!)
یا علی 
من حرفم رو پس می گیرم تیتر متن رو الان دیدم !!!!!!
اشتباه کردم رو گذاشتن برا همین موقع ها خب
اجرکم عند الله و اتقاکم...













۲۴ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۵ .:::::.....::....
عالی ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی